خیالات خودش را خسته و بی حال می بافد
به یاد کودکش امشب زنی که شال می بافد

فصل مرگ آرزو هایش رسید اما ...
نشسته با دلی از عشق مالامال می بافد

به یاد گونه های سرخ طفلش سخت می گرید
و در پایین شال او دو سیب کال می بافد

تجسم می کند لبخندهای دلربایش را
و بر لبهای شالش دانه دانه خال می بافد

و می داند که هرگز مرگ پایان کبوتر نیست
کبوتر بچه ای را با هزاران بال می بافد
...

گل پونه، گل شب بو، بخواب ای ماه غمگینم ...
و رشته رشته لالایی میان شال می بافد ...

تکتم حسینی
9 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/10/15 - 15:50
دیدگاه
nima0bx

به ایوان میروم ودستم رابرپوست کشیده شب میکشم,کسی مرابه شب معرفی نخواهدکرد,کسی مرابه میهمانی گنجشکها نخواهدبرد,پرواز

1391/10/15 - 16:02 توسط Mobile
nima0bx

رابخاطربسپاربسپار,پرنده مردنی ست..

1391/10/15 - 16:04 توسط Mobile